بعد از رفتنت...
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ،تو را با لهجه گل های مریم صدا کردم.برای با
طراوت ماندن باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم،پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های
آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روییده با حسرت جدا کردم و تو در
پاسخ آبی ترین، موج تمنای دلم گفتی:دلم حیران و سر گردان چشمانیست رویایی و
من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رهاکردم همین
آخرین حرفت:
نمی دانم چرا رفتی؟نمی دانم چرا؟شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی؟
نمی دانم کجا؟تا کی؟ برای چه؟!!!
مطلب شما عالی است. پست جدیدی نوشتهام که بسیار به مطالب ورویکرد شما نزدیک است جهت همسویی بیشتر مطالعه بفرمایید